سرگردان در سرزمین پری ها



عالیه. تازه شروع کرده بودم و همه چی داشت خوب پیش میرفت که سرماخوردم. گلودرد وحشتناکی دارم. تو گویی ابن ملجم با شمشیر زهرآلود زده تو گلوی من. حالا چرا شمشیر زهری ابن ملجم. نمیدونم. کل بدنم درده. سرم دستام پاهام.

بابالنگ دراز عزیزم. بی صبرانه منتظر دیدنت هستم. میدونم چقدر غصه داری. دارم تلاشم رو میکنم که بار غمت رو سبک تر کنم. من شکست رو میفهمم. غمت رو میفهمم. این چند روز انقدر نداشتنت اذیتم کرد که به کل فراموش کردم برای خوشحال بودن و نیرو داشتن باید قرصامو بخورم. من بدون تو خیلی اذیت میشم.

کاش میشد این غم گنده از زندگیامون بره تا وقت بیشتری برای فکر کردن به دستها و چشم های هم داشته باشیم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها